در ام پی فور عضو شوید برای ثبت دیدگاه، اشتراک کانال ها و ویدیوها.
mali2000کاربر mali2000
روزی روزگاری، در شهری دور، باربر فقیری زندگی می کرد که «سندباد» نام داشت. او هر روز بارهای سنگین را به این طرف و آن طرف شهر می برد و از این راه، زندگی را می گذراند. یک روز گرم که او بار سنگینی را به جایی دور می برد، خسته شد. روی پله خانه بزرگی نشست. آهی کشید و گفت: «خوش به حال صاحب این خانه! حتما مرد ثروتمندی است و زندگی راحتی دارد. کاش من هم به اندازه او ثروت داشتم !»